سهراب سپهری یکی از ادم هایی که همیشه میفهممش شباهت هاش رو که شاید نباشن ولی من خیلی تو خودم احساس میکنم اینکه چیزهای که بقیه میبینن نمیبینه و خیلی چیزهایی که بقیه نمیبینن میبینه و ازشون احساسی خوب میگیره اینکه شاید چند ساعتی به یه برگ می تونم خیره بشم یا از دیدن جای پای گنجشک ها روی برف ذوق میکنم یا حالت یه درخت توی کوچمون برام جالبه احساس شباهت دارم با کسی که خیلی عجیبه یا شاید فقط خودشه.  نمی دونم ولی هیچی مثله شعر ماهی هاش برام بی پایان و شگفت انگیز نیست سپردن یه دلتنگی یا  تنهایی به یه حوض حتی وقتی خالیه خیلی برام عجیب و آشناست

 

رفته بودم سر حوض

 

تا ببینم شاید.عکس تنهایی خود را در آب

آب در حوض نبود

ماهیان میگفتند

هیچ تقصیر در ختان نیست

ظهر دم کرده ای تابستان بود

پسر روشن آب لبه پاشویه نشست

و عقاب خورشید.آمد او را به هوا برد که برد

به درک راه نبردیم به اکسیزن آب

برق از پولک ما رفت که رفت

ولی آن نور درشت

عکس آن میخک قرمز درآب

که اگر باد می آمد دل او.پشت چین  های تغافل می زد

چشم مابود

روزنی بود به اقرار بهشت

تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی . همت کن

و بگو ماهی ها حوضشان بی آب است

باد می رفت به سروقت چنار

من به سر وقت خدا می رفتم


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : یک شنبه 5 مهر 1391برچسب:ماهی,نور,پسر,پیغام ماهی ها, | 19:1 | نویسنده : shakiba |
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.